صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۵۳

۱

ای ز سودای لب لعل تو شور ی به نمک

وز فروغ رخ تو تافته خورشید فلک

در جواب او

۲

برد دل از من سودا زده گیپا و کدک

گر چه با قلیه کباب است مرا حق نمک

۳

به برنج و عسل و دنبه، برو آرد به هم

گر بود مال من بی سر و پا را، لک لک

۴

ز تمنای کباب و هوس نان تنک

به سما می رسد این آه دل من ز سمک

۵

زآن زمانی که شدم معتقد گرده نان

نکند میل دلم جانب شمسی فلک

۶

در دلم هیچ نیابند جز اندیشه گوشت

بعد مرگم چو در آیند به خاک آن دو ملک

۷

از شمیمی که ز حلوای تر آمد به مشام

در پیش روح، روان می رود این دم بی شک

۸

صوفی بی سر و پا می نتواند بودن

بی منقا که بود در بغلش چون کودک

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
علی دادمهر
۱۴۰۲/۰۶/۱۲ - ۱۵:۲۳:۴۴
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن