
صوفی محمد هروی
بخش ۵۴
۱
ای دل اگر از خویشتن امروز بمیری
جاوید شوی زنده چو از من بپذیری
در جواب او
۲
دارم هوس امروز بلونی خمیری
جای است اگر در هوسش زار بمیری
۳
گر صحن برنجی فتد امروز، به دستت
زنهار بنوشی همه را بر سر سیری
۴
باید که بود معده پر امروز، به هر حال
چه نان جوین و چه خمیر و چه فطیری
۵
بی دانه انگور نباشی تو به فصلش
فخری نبود این دم، چو رسیدی به امیری
۶
ای شوش جگر بند برو حاضر دل باش
هر چند به خون...تو پرورده به شیری
۷
می گفت کدک من به ام از کله به گیپا
گفتش که مکن عیب کبیران چو صغیری
۸
صوفی بشوی عاقبت از خوان نعم سیر
زنهار مینداز دل این دم ز فقیری
نظرات