صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۵۶

۱

تا دل به دام زلف سیاه تو مبتلاست

جان رمیده بین که گرفتار صد بلاست

در جواب او

۲

دل در کمند حلقه زنجیر زلبیاست

جانم اسیر گرده نان است، آن کجاست

۳

از خورده های قند چه گویم که این زمان

در دیده های اشک فشانم چو توتیاست

۴

ماقوت اگر شود من بیچاره را خوش است

حلوای تر که مرهم دلهای ریش ماست

۵

آشی که هست قلیه زنگی غلام او

دانی و گرنه با تو بگویم که ماسواست

۶

ای نان گرم از من مسکین سلام گوی

زناج را که آن قد و بالای او بلاست

۷

از پیش مطبخی نروم جانب حکیم

بیمار جوعم و نخوداب این زمان شفاست

۸

سیری ز نان میده و پالوده عسل

اکنون مگو به مذهب صوفی که این خطاست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
علی دادمهر
۱۴۰۲/۰۶/۱۲ - ۱۵:۲۵:۲۴
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن