
صوفی محمد هروی
بخش ۶۱
۱
زلف بر عارض زیبای تو حالی دارد
کیست در شهر که او چون تو جمالی دارد
در جواب او
۲
صحن فرنی است که فرخنده جمالی دارد
نه چو پالوده که زلف و خط و خالی دارد
۳
عزم همصحبتی قیمه بود اکرا را
دلم از غصه این قصه ملالی دارد
۴
در زمانی که بود چشم تو سرخ از سبزی
صحن ماهیچه بر قیمه چه حالی دارد
۵
طاس شیر و شکر از لطف شما می خواهم
چه کنم ماس بقر را که سفالی دارد
۶
ترشی و آش سماق ار چه عزیزند ولیک
همچو بریان که درین شهر کمالی دارد
۷
بامدادان سوی بازار خرامان بگذر
بنگر کله بریان چه جمالی دارد
۸
هر کسی را ز ازل گشته مقرر هنری
صوفی و اطعمه او نیز خیالی دارد
نظرات