
صوفی محمد هروی
بخش ۶۳
۱
از حد گذشت قصه درد نهان ما
ترسم که ناله فاش کند راز جان ما
در جواب او
۲
از حد گذشت حالت جوع نهان ما
ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما
۳
می گفت قلیه با دل بریان برنج را
غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما
۴
سرگشته ایم در طلب گرده و عسل
باشد که محرمی بدهد این نشان ما
۵
در سفره سماء نظر کن ببین که هست
بهتر ز شمسی فلک این قرص نان ما
۶
چون مهرقند در دل صحن برنج بود
فهمید از آن سبب خرد خرده دان ما
۷
چو ن مشعلی است شیشه پر کله نبات
قناد گفت از آن شده روشن دکان ما
۸
صوفی از آن به صحن برنج است معتقد
کو مرهمی است ساخته از بهر جان ما
نظرات
علی دادمهر