صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۶۷

۱

دلی که در رخ جان پرور تو شیدا نیست

درین جهان نتوان یافت زان که پیدا نیست

در جواب او

۲

کدام دل که در او آرزوی بغرا نیست

کدام سینه که در وی خود این تمنا نیست

۳

چنان شدم زتمنای گوشت مستغرق

که از تفکرش این دم به خویش پروا نیست

۴

مگر که قامت زناج سرو را ماند

که سرو هست ولیکن چنین دل آرا نیست

۵

به خوان اطعمه گر صد هزار لوت آرند

به پیش خاطر من چون برنج و حلوا نیست

۶

حلیم گرم به روز خنک بده طباخ

نمی دهی تو به سرما، ترا سر ما نیست

۷

تو نان و ماس نگفتی که خوش بود به بهار

غلط مگوی که هرگز چو شیر و خرما نیست

۸

ز بعد سرکه و ططماج هیچ چیز دگر

به نزد صوفی بیچاره چون منقا نیست

تصاویر و صوت

نظرات