صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۷

۱

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

در جواب او

۲

گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم

هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم

۳

پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر

«بر منتهای همت خود کامران شدم .»

۴

اسرارها که در دل گیپا نهاده اند

از یمن کله بود که واقف از آن شدم

۵

قصاب را ز شوق و تمنای قلیه باز

گردن نهم برای...برآن شدم

۶

عیبم مکن که بی سر و سامان و سوکوار

بی آفتاب طلعت جانبخش نان شدم

۷

از شوق زلبیای عسل باز بنگرید

جاروب کش به خانه حلواگران شدم

۸

کاری به غیر لوت زدن نیست بابشان

زان روی بنده معتقد صوفیان شدم

تصاویر و صوت

نظرات