
صوفی محمد هروی
بخش ۷۰
۱
میان مجلس رندان حدیث فردا نیست
بیار باده که حال زمانه پیدا نیست
در جواب او
۲
چو در ضمیر من این دم به غیر گیپا نیست
ز شوق کله بریان به هیچ پروا نیست
۳
به خوان اطعمه از خود مگوی نان شعیر
که ناز را نخرند از کسی که زیبا نیست
۴
میان دعوت سلطان نگاه می کردم
یکی به سکه و صورت چو شاه بغرا نیست
۵
مریض جوع شدم ای حکیم فرمائید
که غیر نان مزعفر مرا مداوا نیست
۶
اگر چه معده پر از قلیه است و نان و عسل
مگو مگوی که رغبت مرا به حلوا نیست
۷
کجا روم به که گویم به غیر مطبخیان
چو غیر نان و کباب این زمان تمنا نیست
۸
نگاه کن که به عالم به صحن قلیه برنج
کسی چو صوفی مسکین اسیر و شیدا نیست
نظرات
علی دادمهر