
صوفی محمد هروی
بخش ۷۱
۱
اگر به جانب غربت کشد دلم شاید
که بوی خیر از این همدمان نمی آید
در جواب او
۲
اگر به جانب بغرا کشد دلم شاید
که بوی قلیه زاکرا و نان نمی آید
۳
بود که کله پز از حال من شود آگاه
در آن زمان که سر دیگ خویش بگشاید
۴
اگر چه گوشت بود در جهان نوای نعیم
جمال نان تنک سفره را بیاراید
۵
گرسنه خلق و به سفره، طعام لاموجود
بلای جان بود ای دل خدای ننماید
۶
در آن زمان که کند مطبخی طعام نثار
بود که صوفی مسکین به خاطرش آید
نظرات