صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۷۴

۱

گر ترا روی زمین جمله مسلم گردد

تو مپندار که حرص از دل تو کم گردد

در جواب او

۲

گر مرا اطعمه دهر مسلم گردد

اشتهایم عجب ار یک نفسی کم گردد

۳

زلبیای عسل این دم چه مرادی به از آن

که در انگشت من خسته چو خاتم گردد

۴

چو شود گرسنه همکاسه مرا بر سر خوان

همه شادی و طرب بر دل من غم گردد

۵

بجز از نان نبود هیچ دوا گرسنه را

آب حیوان اگرش دارو و مرهم گردد

۶

مطبخی، یک سر بریان و دو من نان خواهم

تا دل غمزده من ز تو خرم گردد

۷

هست اندر دل من آرزوی قلیه پیاز

این کرم هر که کند زود مکرم گردد

۸

مرغ بریان و برنج است هوس صوفی را

بود این بخت به گرد سر او هم گردد

تصاویر و صوت

نظرات