
صوفی محمد هروی
بخش ۷۵
۱
تاج سیاه و زلف سیاه و رخ چو ماه
نشو و نمای بدر ببین در شب سیاه
در جواب او
۲
هر مقبلی که فکر نهاری کند پگاه
آیا بود که بر من مسکین کند نگاه
۳
ای کله دست گیر که وقت عنایت است
کز جور اشتها به تو آورده ام پناه
۴
آش تروش شب به چغندر نشسته بود
آن تیره روزگار از آن گشت رو سیاه
۵
هر کس به روز و شب نخورد دعوت بلیغ
عمر شریف کرده به بیحاصلی تباه
۶
از اشتیاق ماهی بریان و سیر او
آه دل شکسته ز ماهی است تا به ماه
۷
آن زحمتی که در غم بریان به من رسید
صحن برنج آمده امروز عذر خواه
۸
صوفی محبت ازلی داشت با کباب
هستند نان و آب به دعوی او گواه
نظرات
علی دادمهر