
صوفی محمد هروی
بخش ۸۳
۱
آن سرو ناز من که خجل گشت ماه ازو
دل برده است و در پی جان است آه ازو
در جواب او
۲
آن قرص میده ای که خجل گشت ماه ازو
«دل برده است و در پی جان است آه ازو»
۳
آن طاق ابروان دلارای مطبخی
محراب جان ماست تو حاجت بخواه ازو
۴
خشک و تر آنچه هست به سفره نثار کن
کاین گشنگی بلاست، الهی پناه ازو
۵
این ماس وا ز قلیه زنگی کجا شود
نتوان به سعی شست چو بخت سیاه ازو
۶
این قرص میده، سلمه الله، دلبرست
کاین دم ببین به سر نکند هیچ شاه ازو
۷
هر جا که هست بره بریان مکرم است
در هیچ حال کم نشود عز و جاه ازو
۸
گر بر دل برنج غباری ز قند هست
صوفی مستمند، تو عذری بخواه ازو
نظرات