صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۸۵

۱

عاشقی دانی چه باشد، بی دل و جان زیستن

جان به جانان دادن و بر بوی جانان زیستن

در جواب او

۲

نیست امکان در جهان بی قلیه و نان زیستن

زان که هست امر محال امروز بی جان زیستن

۳

خسته جانی دارم از شوق کباب سنگ پخت

خوش بود بیمار را بر بوی درمان زیستن

۴

در غم بریان ز نار جوع سوزم چون کباب

ای دل این ساعت به جانم، چند ازین سان زیستن

۵

قرص گندم را منه بر سفره با نان جوین

زان که دشوارست با کافر مسلمان زیستن

۶

در فراق صحن حلوای برنج و نان گرم

جان به لب آمد بلی تا چند بتوان زیستن

۷

گرده میده مرا آید به دشواری به دست

در جهان بی نان گندم نیست آسان زیستن

۸

بر سر خوان نعم صوفی مدام آسوده باد

تا که انسان را بود از عمر امکان زیستن

تصاویر و صوت

نظرات