صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۸۸

۱

آه که بی روی دوست عمر به پایان رسید

وز غم هجران یار نعره به کیوان رسید

در جواب او

۲

آه که از شوق نان عمر به پایان رسید

در غم هجران گذشت، ناله به کیوان رسید

۳

دل پر و معده تهی، منتظرم روز و شب

تا که کسی گویدم دعوت سلطان رسید

۴

جان به لب آمد مرا، در غم بغرای ترب

ناله من از عراق تا به خراسان رسید

۵

آتش سودای گوشت هست مرا در درون

شد جگرم پخته تا دل بر بریان رسید

۶

صحن مزعفر چو گشت در نظر ما عیان

شمع بخندید و گفت دل به بر جان رسید

۷

بر سر آتش کباب زمزمه ای داشت خوش

گفت دل مستمند، مرغ خوش الحان رسید

۸

بر سر خوان نعم گشت پلانی خنک

گفت یکی غم مخور صوفی حیران رسید

تصاویر و صوت

نظرات