
صوفی محمد هروی
بخش ۹
۱
مراست در هوس روی آن پری پیکر
دل جراحت و جان فگار و دیده تر
در جواب او
۲
هوای قلیه کدو تا بود مرا در سر
مذمت عدس این دم نمی کنم دیگر
۳
کدک که دختر گیپاست کی بود یارب
که در نکاح من آید به حله ای در بر
۴
جمال کله بریان چو دیدم اندر شهر
نمی کند دل من میل سوی قلیه گذر
۵
ز خرده ها که مزعفر ز قند در دل داشت
ببین که مرغ مسما وقوف یافت مگر
۶
به خوان اطعمه گفتم که شمع راهم ده
چو من، بگفت مگر هم تو بگذری از سر
۷
وصال شهد مصفی نمی شود روزی
به روی خوان شده امروز رشته زان لاغر
۸
همیشه صوفی بیچاره سفر بردارست
بیار اگر چه ترا نیست این سخن باور
نظرات