
صوفی محمد هروی
بخش ۹۲
۱
آه از این درد که از عشق مرا در جان است
این چه سوزی است که در سینه مرا پنهان است
در جواب او
۲
در دلم آتش جوع از هوس بریان است
دل من در رخ جان پرور نان حیران است
۳
مرهم درد دل من نبود جز کشکک
«این چه دردی است که در سینه مرا پنهان است»
۴
نیست بی یاد برنج و حبشی یک نفسم
ور بر آید به من دل شده صد تاوان است
۵
هر که جان داد و دلی، بره بریان بخرید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
۶
خسرو اطعمه ها گوشت بود در عالم
باد پاینده در آفاق چو او سلطان است
۷
دوش می برد یکی صحن برنجی ز غمش
وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است
۸
بوی حلوای برنج و نخوداب آمد دوش
صوفی امروز ازین واقعه سرگردان است
نظرات