
صوفی محمد هروی
بخش ۹۴
۱
تا کوکب جمالش در زمانه لامع
بهر مشعله داریش خورشید گشته طالع
در جواب او
۲
تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع
بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع
۳
چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار
بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع
۴
در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور
آه دل مرا بین شبها چو برق لامع
۵
کاغد حجاب قندست اندر دکان قناد
یارب برانداز، آن را که هست مانع
۶
ما را به سعی اکنون روزی نشد مزعفر
ای نان جو دریغا زان رنجهای ضایع
۷
دی ناصحی مرا گفت کن ترک نان و بریان
آری دل مسامح گویند هست واسع
۸
صوفی به دهر می داشت طاس هریسه امید
اکنون به نان خشکی مسکین شدست قانع
نظرات
علی دادمهر