
صوفی محمد هروی
بخش ۹۹
۱
تا مرا واله آن سرو روان ساخته اند
مهر او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
در جواب او
۲
تا ز گندم به جهان گرده نان ساخته اند
جای او را وطن اندر دل و جان ساخته اند
۳
سر اسرار محبت که نهان در گیپاست
در رخ کله نگر نیک عیان ساخته اند
۴
قد رناج بلائی است که در روی زمین
ظاهرا فتنه این خلق جهان ساخته اند
۵
زلبیا خاتم حوران بهشتی است مگر
به جهان بهر دل خلق روان ساخته اند
۶
دعوتی هست دگر، قتلمه او را نام است
دل مجروح مرا مرهم از آن ساخته اند
۷
دل مسکین مرا بر رخ جانپرور نان
چه کنم آه که این دم نگران ساخته اند
۸
همه کس را نشود دولت بریان روزی
همچو صوفی ستم دیده به نان ساخته اند
نظرات