
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۱۴
۱
گر سایه آن ماه به سوی چمن افتد
از رشک قدش لرزه به سرو سمن افتد
۲
صد چشمه آب خضر از خاک برآید
هر جا که لعابی به زمین زآن دهن افتد
۳
رفت از سر کوی تو دل از دست رقیبان
صد آه از آن خسته که دور از وطن افتد
۴
هر جا که برآرم ز تمنای تو آهی
فریاد ازین واقعه بر مرد و زن افتد
۵
بنگر که چو مصباح دلیلی شده روشن
از عکس تن دوست که در پیرهن افتد
۶
بر غنچه زند بوسه ز شوق دهن او
روزی که صبا سوی چمن همچو من افتد
۷
زان خسرو خوبان دل صوفی شده مجروح
آری غم شیرین همه بر کوهکن افتد
نظرات