صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۱۸

۱

آن زلف سیه که دلربا شد

در عشق بلای جان ما شد

۲

در سایه سرو ایستاده

بینند که سرو چون دو تا شد

۳

از شادی دهر گشته آزاد

تا دل به غم تو مبتلا شد

۴

عاشق چه رود به کعبه امروز

در کوی تو مرو را صفا شد

۵

بیگانه شود ز خویش ای دوست

با درد تو هر که آشنا شد

۶

از شوق دو ابرویت به محراب

عمرم همه صرف در دعا شد

۷

صوفی به امید آن که روزی

در کوی تو ره برد گدا شد

تصاویر و صوت

نظرات