
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۱۹
۱
روی تو آتش است و برو خال چون سپند
زآن رو، ز چشم بد نرسد مر ترا گزند
۲
دیگر نبات را به جهان قیمتی نماند
زآن دم که کرد حقه لعل تو نیمخند
۳
چون نیشکر ز قد تو لاف دروغ زد
قناد در دکانش از آن ساخت بند بند
۴
در حقه های زلف تو دل ماند مبتلا
آهو کجا رود چو در افتاد در کمند
۵
ای زاهدان چه منع من از عشق می کنید
بادست چون نصیحت مجنون مستمند
۶
ما عاشقیم و هر دو جهان زیر پای ماست
آری به یمن دولت عشقیم سربلند
۷
تلخ است صبر بر دل صوفی ولی چه باک
بیمار را چو داروی تلخ است سودمند
نظرات