صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۲۰

۱

ای خجل در چمن از قامت تو سرو بلند

چشم شوخ تو سبق برده زبادام خجند

۲

دل زابروی تو پیوسته گرفتار بلاست

چون رهد مرغ که افتاده بود دام کمند

۳

این چه بالا و میان است و چه ابرو و چه چشم

یارب از چشم بدانت نرسد هیچ گزند

۴

چه زنی لاف ز میم دهن تنگ حبیب

برو ای غنچه سیراب، تو بر خویش بخند

۵

ای پری در غم سودای توام دیوانه

ناز تا کی بود و جور و جفاهای تو چند

۶

چه نشینی به رقیبان و دلم خون سازی

گر وفایی نکنی جور و جفا هم مپسند

۷

صوفیا چند کنی ناله، ز خوبان گفتی

گر تو خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند

تصاویر و صوت

نظرات