
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۲۶
۱
بر عارض تو خط، چو پراکنده می شود
ترک فلک غلام ترا بنده می شود
۲
آن دم نبات را نکند هیچ کس قبول
کان لعل شکرین تو پر خنده می شود
۳
دانی که چیست نرگس مخمور سر به پیش
از چشمهای مست تو شرمنده می شود
۴
آن را که کشت غمزه شوخ تو بی گناه
چون از لبت شنود سخن زنده می شود
۵
گویی که دل چراست برین آستان مقیم
جانا سگان کوی ترا انده می شود
۶
از خون مشوی دامن رعنای خویش را
کز چشم عاشقان تو زاینده می شود
۷
وا حرتا که از سر کوی تو نامید
صوفی مستمند تو برکنده می شود
نظرات