
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۳۶
۱
بجز صبا ز که جویم نشان دلبر خویش
من شکسته چو محرومم از صنوبر خویش
۲
نشانده ام به لب جویبار دیده کنون
خیال قامت شمشاد سایه پرور خویش
۳
به غیر کوی تو دیگر کجا برم ای دوست
لبان خشک و رخ زرد و دیده تر خویش
۴
بگفتمش بنویسم غمی به او دل گفت
مگر روان چو قلم بگذری تو از سر خویش
۵
نمی کند به من او التفات وه چه کنم
مگر فرشته فرود آورد برو پر خویش
۶
ازین درم بمران زان که بی سبب نایم
سگان کوی ترا خوانده ام برادر خویش
۷
به حال صوفی مسکین قلم بگرید زار
زشعرها که نویسد به روی دفتر خویش
نظرات