صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۳۷

۱

ای رخت مایه عیش و طرب اهل نشاط

در دل من غم و اندوه تو خوشتر ز شماط

۲

پیش اسب تو نهادم رخ و ای شاه هنوز

می کشم بار فراق تو چو فیلان به بساط

۳

گشته آویخته در بند قبایش دل من

مگر از رشته جان دوخته آن را خیاط

۴

دل به دنیا منه و باده خور و شاد بزی

زان که عاقل به سفر می ننهد دل به رباط

۵

چه روم سوی گلستان به تماشا، چو مرا

نیست از دولت غمهای تو پروای نشاط

۶

داغ سودای تو بر سینه چو آیم فردا

با همه جرم و گنه بگذرم آسان زصراط

۷

ساخت صوفی به سرکوی ملامت منزل

کرد چون شهر دلش را سبب عشق احاط

تصاویر و صوت

نظرات