صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۵۲

۱

ای خجل پیش دو رخسار چو خورشید تو ماه

چشم جادوی تو وه عین بلائی است سیاه

۲

پیش رویش نتوانم که بر آرم آهی

می شود تیره بلی آه چو آیینه به آه

۳

بس که در سر دهان تو به جان کوشیدم

گشت از فکر محال این دل بیچاره تباه

۴

التفاتی به من بی سر و سامان می کن

به نگاهی ز ترحم نظری کن ناگاه

۵

هر که عطری فکند بر در خاک کویت

روز محشر چه غم آن بی سرو پا را ز گناه

۶

پیش رخسار تو در دیده او خنجر باد

خیره چشمی که کند جانب خورشید نگاه

۷

صبر کن صوفی سودازده در فرقت دوست

تا برآرد همه مقصود ترا الا الله

تصاویر و صوت

نظرات