
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۵۳
۱
ای مرا سوخته سودای بتان ته بر ته
غنچه پر خون است از آن شوق دهان ته بر ته
۲
گر زبان باز نکردی ز همش همچو شکر
بسته بودی به همان لعل لبان ته بر ته
۳
در چمن از رخ او پرده برانداخت صبا
هست گل در عرق از خجلت آن ته بر ته
۴
می گلگون به کف آرید که نفعش چون طب
بنوشته است بر اوراق رزان ته بر ته
۵
ای دل اندیشه مکن بر سر کویش ز رقیب
کو پیازست چو بی مغز و میان ته بر ته
۶
چو برآید به سر بام همه خلقان را
شود از حیرت او ورد زبان ته بر ته
۷
سخن صوفی دلسوخته بی حالی نیست
جمله دفتر او را تو بخوان ته بر ته
نظرات