صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۵۴

۱

ای شاه حسن بر من مسکین زکوه ده

دل مرده ام مرا زلب خود حیات ده

۲

چشم مرا ز خاک قدم ساز پر ز کحل

نیکی کن این زمان و به بحر فرات ده

۳

از شوق روی خوب تو دارم رخی چو زر

وجه مرا ببین و ازان لب نبات ده

۴

دل در کمند زلف تو افتاد و شد اسیر

از بند آهوی حرم است او نجات ده

۵

جز یاد دوست هر چه بود هست مهملات

ای دل بیا و ترک همه مهملات ده

۶

نشناخت قدر خاک کف پای تو رقیب

ای مه به داغ آتش هجران برات ده

۷

فصل صبوح زان می حمراکه خورده ای

ساقی مرا به لطف ازآن باقیات ده

۸

خواهی تو صوفیا که بیابی ز خود حضور

بردار از وطن دل و ترک هرات ده

تصاویر و صوت

نظرات