
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۵۵
۱
هر کس به خواب روزی، لعل لبش مکیده
دیده حلاوت از عمر، با کام دل رسیده
۲
دست مشاطه صنع از بر چشم...
بر گرد عارض او از نیل خط کشیده
۳
دل در کشاکش جان افتاده است حیران
تریاک وصل خواهد آن زهر غم چشیده
۴
آن غمزه های فتان آفات خاص و عام است
این عینه بلائی است چشم کسی ندیده
۵
پیوسته ز ابروی او بر ما فزون شود عیش
زیرا که عاشقان را همچون هلال عیده
۶
از قامتش به بستان سرو سهی دو تا شد
صد آفرین برو باد کاین نخل پروریده
۷
گر با تو آن پریوش چندان نکرد میلی
صوفی مکن شکایت طفلی است نورسیده
نظرات