
صوفی محمد هروی
شمارهٔ ۵۶
۱
دل که در دست فراق صنمی پاماله
داغ دارد به جگر زآتش غم چون لاله
۲
نیست کوکب، که شب از سقف سما پران است
آتش آه من است آن که کشد دنباله
۳
حاصل از عمر همین است که نوشی به چمن
می دهساله به آن دلبر هفدهساله
۴
آستر بهر قباش از گل صد برگ کنید
که تن نازک او حیف بود بر واله
۵
خال مشکین، دل زهاد جهان را بر بود
زان که بر عارض زیبای تو پس پر خاله
۶
مصحف روی تو خواهم که گشایم فالی
که مبارک به من بیسر و پا آن فاله
۷
ناله زار من از عشق ز قانون بگذشت
هرکه در چنگ تو افتاد چو نی میناله
۸
قامت دلکش آن ماه مگر نیشکر است
چشم بد دور چنین زود از آن میباله
۹
صوفیا جنت کویش به تو آسان نرسد
مگر از آتش غم پاک شوی چون ژاله
نظرات