صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

شمارهٔ ۵۸

۱

هر که آن چشم سیه دید، آن لبان آل او

گشت جان چون دل کنون در دست غم پامال او

۲

چون عیان شد طلعت خورشید آن ماه منیر

ذره وارست این دلم رقاص در دنبال او

۳

می شود بریان کبوتر، زآتش دل چون کنم

گر ببندم نامه شوق ترا بر بال او

۴

من چه گویم حال دل با زلف او چون گوی را

در جهان چوگان بود خود مطلع بر حال او

۵

خواهم از باغ وصالش لب به لب شفتالویی

چون خدادادست حسن از وجه باشد مال او

۶

بس که مرغ روح من پر می زند در کوی دوست

شرم می آید مرا دیگر ازین افعال او

۷

پار صوفی را به کوی دوست گاهی بود راه

رفت آن حال و بتر از پار شد امسال او

تصاویر و صوت

نظرات