
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۲
۱
سوی تو عجب نیست اگر میکشدم دل
من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل
۲
در محفل خاصت اگرم بار نبخشی
کافیست مرا رخصت نظاره محفل
۳
ما بار اقامت بچه امید گشائیم
بستند رفیقان چو ازین مرحله محمل
۴
آن به که نبویند بجز سوختگانش
آن گل که پس از مرگ مرا میدمد از گل
۵
اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا
از خون من آلوده شود دامن قاتل
۶
صد بنده ترا یافت شود همچو من آسان
یک خواجه مرا یافت شود همچون تو؟ مشکل
۷
دیوانه آن زلفم و از طره مشگین
بر پای دلم به که گذارند سلاسل
۸
عمریست بجانست طبیب باز غم هجران
ایکاش شود از دم شمشیر تو بسمل
نظرات