
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۳
۱
چه خواهد شد اگر سلطان دهد گوشی به فرمانم
که عمری شد که من بر درگهش از داد خواهانم
۲
ملک آسوده در خلوت چه میداند چه میآید
زاستغنای دربان و تغافلهای خاصانم
۳
در آن گلشن که هرکس گل به دامن میرود آنجا
سرت گردم، چرا دادی به دست خار دامانم
۴
دریغ از من مدارای ابر رحمت رشحه فیضی
بود روزی گل امید گردد خار حرمانم
۵
به آن چشمی که میباید به زاغ کجنوا بینی
مبین سویم که من خوش نغمه مرغ این گلستانم
۶
مرنجان دل اگر خندان مرا در انجمن بینی
اگر در ظاهرم خندان ولی در پرده گریانم
۷
بیا ای بیوفا یک ره به خاک من گذاری کن
چو اکنون از جفا کردی به خاک راه یکسانم
۸
درون سینهام جا کرده از بس شور عشق او
فرو ریزد به سان شمع آتش در گریبانم
۹
مده پندم طبیب اکنون که عشقم دل ربود از کف
دریغا رفت آن عهدی که دل بودی به فرمانم
نظرات