طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۱۱۲

۱

بی‌تو خود را بس که از تاب و توان انداختم

بار هستی بود بر دوشم گران، انداختم

۲

هر نهالی از فغانم گشت نخل ماتمی

در گلستانی که طرح آشیان انداختم

۳

رهروان عشق را داغ از سرشگ افتاده بود

شوری از اشگم میان کاروان انداختم

۴

دامن موج خطر باشد مرا ساحل طبیب

کشتی خود را به بحر بیکران انداختم

تصاویر و صوت

نظرات