طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۱۲۱

۱

نمودی گاه زلف عنبرین گه خال مشکینم

ندانستم که بیرون برد از کف دل، کدامینم

۲

گلی در گلبنم نشکفت وزین حسرت که غمگینم

ولی در خون از آن غلتم که محرومست گلچینم

۳

چه شد از تلخی هجر تو جان دادم که از وصلت

اگر خواهی، به تن از نو درآید جان شیرینم

۴

مباد از دل کشم آهی که افزون شد ز حد جورش

بگو آن شوخ بی‌پروا ز دل بیرون کند کینم

۵

اگر در خدمتت عمری کمر بستم همینم بس

که گاهی بر زبان آری که خدمتگار دیرینم

۶

تو خندانی من افسرده، عجب نبود درین گلشن

تو ای گل بر سر شاخی و من در دست گلچینم

۷

نباشد چون مرا نومیدی از وصلت، که می‌دانم

نمی‌آید فرو هرگز سرت بر خشت بالینم

۸

نمی‌دانم چه زیبایی‌ست رویت را تعالی الله

پری را بر تو نپسندم ملک را بر تو نگزینم

۹

درین میخانه از لطف تو ای پیر مغان تا کی

حریفان سر به سر مستند و من مخمور بنشینم

۱۰

خدا را باغبان بر روی من در از چه می‌بندی

که من در طرف این گلشن تماشایی نه گلچینم

۱۱

طبیب آیین من عشق است و از کین فلک بر من

اگر سنگ جفا بارد نمی‌گردم ز آیینم

تصاویر و صوت

نظرات