طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۱۴

۱

دربان نکند جرأت و خاصان ملک هست

گوید که به سلطان که مرا کار شد از دست

۲

مگسل ز من ای مهر گسل رشته الفت

کز هم چو گسستی نتوانیش بهم بست

۳

از کرده پیشمان شدی اکنون تو که ما را

برخاست ز دل آهی و تیری ز کمان جست

۴

ترسم که زیان بینی ازین شیوه، بیندیش

تا چند توان سوخت دلی یا جگری خست

۵

نازت بکشم زانکه کسی همچون توام نیست

زارم بکشی زانکه بسی همچو منت هست

۶

عارض بودت ماه نه چون ماه فلک مات

قامت بودت سر و نه چون سرو چمن پست

۷

من بیخودم از ضعف، حریفان برسانید

دستم به گریبان، که بشد دامنم از دست

۸

ای قاصد فرخنده پی، از دوست خدا را

ما را خبری نیست، بگو گر خبری هست

۹

برخیز که در کار رحیلند رفیقان

خواهی اگر ای خفته برین قافله پیوست

۱۰

ای خواجه ببخشای به درماندگی ما

دادیم ز کف مایه و ماندیم تهیدست

۱۱

کی بر سر این چشمه زنم خیمه که رفتند

خلقی همه لب تشنه و این چشمه همان هست

۱۲

افسوس که در دام، طبیب این همه ماندیم

در حسرت صیدی که ز کنج قفسی رست

تصاویر و صوت

نظرات