
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۳
۱
ببخشا ای که میر کاروانی
به واپس ماندهای بر ره روانی
۲
درین گلشن من آن مرغ غریبم
که بر شاخی ندارم آشیانی
۳
فغان نو به دام افتاده صیدیست
به گوشت گر رسد امشب فغانی
۴
تو و ای فاخته سروت که ما را
بود بس جلوه سر و روانی
۵
جبین طاعتم بنگر که فرسود
ز بس سودم به خاک آستانی
۶
پشیمان گردی از بیداد چون خاست
ز دل آهی، و تیری از کمانی
۷
طبیب خسته وقتش خوش کز او ماند
ز حرف عشق هرسو داستانی
نظرات