طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۱۸

۱

ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است

چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

۲

دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون

کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

۳

در راه عشق بسکه بپای دلم شکست

خاری دگر بدامن صحرا نمانده است

۴

گریم اگر بطرف چمن جای گریه است

کان گل که بود بهر تماشا نمانده است

۵

دست از شکستِ شیشه‌یِ ما گو بدار چرخ

سنگی دگر بدامن صحرا نمانده است

۶

زان در به عیش بسته که غم بسکه در دلم

پهلوی هم نشسته دگر جا نمانده است

۷

تا کی طبیب رنج کشد در علاج من

چون دیگرم امید مداوا نمانده است

تصاویر و صوت

نظرات