طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۲۰

۱

تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است

همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است

۲

خواهش دنیا دگر در دل نمی‌گنجد مرا

داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است

۳

دل جدا از حلقه زلفش نمی‌گیرد قرار

همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است

۴

تا به سیر گلستان برخاست آن رشک بهار

گل ز بی‌قدری ز چشم باغبان افتاده است

۵

از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی

دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات