طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

شمارهٔ ۲۲

۱

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست

وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست

۲

به خدنگم چو زدی سینهٔ گرمم مشکاف

که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست

۳

شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست

چه کنم آه شبم را سحری پیدا نیست

۴

بخت بدبین که اسیریم به کاخی که در او

رخنه‌ای نیست هویدا و دری پیدا نیست

۵

همه عشاق ز خونین‌جگرانند و چو من

زآن همه عاشق خونین‌جگری پیدا نیست

۶

رحمتی کن تو درین بادیه ای ابر عطا

به زلال تو ز من تشنه‌تری پیدا نیست

۷

زورق افکندم و امید سلامت دارم

در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست

۸

تو چو خورشید جهان‌تابی و در کشور حسن

جلوه کن جلوه که چون تو دگری پیدا نیست

۹

گشته سرگرم طواف حرم، آتش‌نفسی

که ز مرغان حرم بال و پری پیدا نیست

۱۰

بس گهر ریخته در مخزن اندیشه ولی

چون خیال تو گرامی گهری پیدا نیست

۱۱

هر کسی کشت نهالی و بری داد طبیب

کشتهٔ ماست که او را ثمری پیدا نیست

تصاویر و صوت

نظرات