
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۲۸
۱
دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست
گلزار به آسایش کنج قفسم نیست
۲
می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست
می نالم ومانند جرس دادرسم نیست
۳
در هجر تو بایست که یک عمر بنالم
افسوس که از ضعف بجز یک نفسم نیست
۴
گرم است ز بس صحبت دستم بگریبان
مخمورم و بر ساغر می دسترسم نیست
۵
بر هم زدم از ذوق اسیری پروبالی
ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست
۶
چیند همه کس دامن گل زین چمن و من
چون غنچه بجز چیدن دامان هوسم نیست
۷
از قطره شبنم ز گلستان چه درآید
از بهر تماشای تو این دیده بسم نیست
۸
دل،بسکه طبیب، از غم عشقش شده روشن
بر خاطر آئینه غبار از نفسم نیست
نظرات