
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۳۰
۱
هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت
عشق تو اختیار دل از دست من گرفت
۲
گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم
گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت
۳
در بزم روزگار بسان سبوی می
باید بهر دو دست سر خویشتن گرفت
۴
دوری زمردمان نه همین شرط عزلتست
باید ز خود کناره درین انجمن گرفت
۵
از سوز عشق نیست مرا شکوه ای طبیب
دل همچو شمع، کام خود، از سوختن گرفت
تصاویر و صوت

نظرات