
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۳۷
۱
رفت حسن تو و عشقت بدل من باقیست
رونق افتاده از آن گلشن و گلخن باقیست
۲
از فراق تو از آن روی ننالم که هنوز
شربت وصل ترا وقت چشیدن باقیست
۳
مردم دیده ام از حسرت رویت بازست
خانه با خاک برابر شد و روزن باقیست
۴
زندگی بار سفر بست و هوس بازبجاست
کاروان رفت ازین منزل و برزن باقیست
۵
رمقی نیست بتن بسمل ما را که همان
در دلش حسرت در خاک تپیدن باقیست
۶
از زبان گرچه فتادم، خبرم بازمگیر
تاب گفتار نه و ذوق شنیدن باقیست
۷
کی شوم از تو تسلی به نگاهی هیهات
حسرت روی توام تا دم مردن باقیست
۸
میوه باغ تو شد قسمت اغیار و مرا
هوس میوه ای از باغ تو چیدن باقیست
۹
میبرد بخت بمیخانه ام امروز طبیب
که نه ساقی نه قدح نه می روشن باقیست
نظرات