
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۳۸
۱
چو بگذری به تل عاشقان دکانی هست
در آن دکان چو نکو بنگری جوانی هست
۲
یکی جوان که زآوازه نکوئی او
نهی چو گوش بهر کوچه داستانی هست
۳
گمان مکن که چو آن عارض و چو آن قامت
گلی بباغی و سروی ببوستانی هست
۴
پس از سلام که این شیوه بشیرانست
زمین ببوس و بیان کن گرت بیانی هست
۵
تو بی زبانی ما را حریف حرف نه ای
بداد من برس ای شوخ تا زبانی هست
۶
که از «کلیم » سخن سنج این ترانه عشق
میانه من و آن بیوفا نشانی هست
۷
طبیب خسته گراز خویش میروی وقتست
هنوز در تن زار تو نیم جانی هست
نظرات