
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۳۹
۱
زدی بتیغم و از جبهه تو چین برخاست
باین خوشم که ترا چینی از جبین برخاست
۲
نشست بر رخ گلها زرشگ گرد ملال
چو سنبل ترت از گرد یاسمین برخاست
۳
مرا که ذوق اسیری کشد بصید گهی
ازین چه سود که صیاد از کمین برخاست
۴
چه کرده ام؟ که بقصدم چو آسمان افکند
خدنگی، از دو جهان بانگ آفرین برخاست
۵
ترحمی! که ز جور سپهر، رفته طبیب
چنان زکار، که نتواند از زمین برخاست
نظرات