
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۴۶
۱
از تو چون هر نفسم بر فلک افغان نرسد
که به دادم نرسی تا به لبم جان نرسد
۲
هر چه در عرصه هستی است به پایان برسد
جز شب تیره هجران که به پایان نرسد
۳
نیست یک شب که مرا اشک جهانپیما نیست
نیست یک شب که مرا ناله به کیوان نرسد
۴
ای که در طرف چمن گل به گریبان داری
از گلت کاش زیانی به گریبان نرسد
۵
هوس بوسهای از چشمه نوشی دارم
که به جانبخشی آن چشمه حیوان نرسد
۶
من که باک از خطرم نیست از آن میترسم
که به ساحل رسدم کشتی و طوفان نرسد
۷
هر که غلتید ازین غمزه به خون، میداند
که خدنگی به جگر کاوی مژگان نرسد
۸
رسد این تازه غزل کاش به مشتاق طبیب
وای بر آن سخنی کو به سخندان نرسد
تصاویر و صوت

نظرات