
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۵۱
۱
آنان که برخسار تو چون من نگرانند
دانند که زیبائی و ای کاش ندانند
۲
ما کام دل خود زاسیری بستانیم
از ما اگر این کنج قفس را نستانند
۳
برخیز که خود را برسانیم بمنزل
تا مردم این قافله در خواب گرانند
۴
ساقی قدحی قسمت ما تشنه لبان کن
زان می که حریفان همه بر خاک فشانند
۵
غیرت جگرم سوخت شنیدم چو ز اغیار
این راز، که نامحرم آن پردگیانند
۶
زنهار طبیب از سفر عشق میاسا
کاواره درین مرحله بس راهروانند
نظرات