
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۵۸
۱
از دیده ام فکندی وهنگام آن نبود
کردی جدائی از من و شرط آنچنان نبود
۲
ما را شبی بکوی تو ماندن گمان نبود
چندان گمان بحوصله آسمان نبود
۳
کشتی نهانم و بتو ترسم گمان برند
بر دامن تو کاش زخونم نشان نبود
۴
خوابت ربوده بود خیال کسی؟ که دوش
می گفتمت فسانه و گوشت بر آن نبود
۵
کم کن جدا که دوش بمحفل ز خوی تو
بس شکوه ها که بود مرا و زبان نبود
۶
در دم نهفته بود دریغا ببزم وصل
کاین بر زبان هیچکسم ترجمان نبود
۷
اشکم بدیده سوخت دریغا زتاب دل
ای کاش رهزنی پی این کاروان نبود
۸
شد قسمتم طبیب چو وصلش، اجل رسید
صد حیف زندگانی ما جاودان نبود
نظرات