
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۶۱
۱
مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
۲
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
۳
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
که هرکس در بهشت آمد دگر بیرون نخواهد شد
۴
چرا بندم به دلنشناس یاری دل که میدانم
نثارش گر کنم صد جان ز من ممنون نخواهد شد
۵
ز کف مگذار جام عشق اگر عیش ابد خواهی
کزین می هرکه شد سرخوش دگر محزون نخواهد شد
۶
طبیب اینست اگر با عاشقان بیمهری گردون
به سامان کارم از بیمهری گردون نخواهد شد
نظرات