
طبیب اصفهانی
شمارهٔ ۷
۱
نیست هرگز به بد و نیک جهان کار مرا
هست یکسان به برم سبحه و زنار مرا
۲
آب آیینه ز عکس رخ من گل گردد
گرد غم بس که نشسته است به رخسار مرا
۳
چون حبابم نبود حوصله رطل گران
میکند یک قدح باده سبکبار مرا
۴
دیده بر همت دریا نگشایم چو صدف
قطره اشک بود گوهر شهوار مرا
۵
شیوه جور مبادا که رود از یادش
برسانید به آن یار ستمگار مرا
۶
زآن خوشم در صف عشاق که در بزم طبیب
سرخرو میکند این دیده خونبار مرا
نظرات